عشق سلطان و عقل دهقان است
رزق دهقان ز عدل سلطان است
عشق چون آفتاب کنعانی
عقل ده گانه همچو اخوان است
کیست گردن ز حکم عشق کشد؟
عشق انگشتر سلیمان است
ظلمات سواد هستی را
مشرب عشق، آب حیوان است
عقل در بارگاه حضرت عشق
منفعل چون نخوانده مهمان است
عقل مرغی است در قفس محبوس
عشق سیمرغ قاف امکان است
عقل فرمان پذیر تکلیف است
عشق سیلاب کفر و ایمان است
آسمان سفره ای است پر نعمت
عشق آن سفره را نمکدان است
اقتدا تا به مولوی کرده است
شعر صائب تمام عرفان است